جدول جو
جدول جو

معنی سکه کاری - جستجوی لغت در جدول جو

سکه کاری
(سِکْ کَ / کِ)
کار سکه کردن. عمل سکه زدن: به دستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکره الملوک ص 33)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
شغل و عمل سفت کار مانند آجرچینی و پی سازی در ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
به کار بردن سنگ و آجر در ساختمان، آجرکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکش کاری
تصویر چکش کاری
عمل چکش زدن به فلزات، کوبیدن و صاف کردن فلزات با چکش
فرهنگ فارسی عمید
(چَکْ کُ)
چکش زدن فلزات را. کوبیدن و صاف کردن زر یا مس یا آهن و جز اینها. چکش زنی فلزات: نقرۀ صاف را تاب داده چندان چکش کاری کنند که بوی سرب نماند. (آیین اکبری از آنندراج ذیل لغت چکش). و رجوع به چکش و چکش زدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ)
خریدوفروش نسیه و به مهلت و فرصت. (ناظم الاطباء). نسیه فروشی و نسیه خری. عمل نسیه فروش و نسیه خر. دادوستد به نسیه
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ)
عمل گنه کار. تقصیرکاری. مجرمی. عصیان. اثم. جرم. بزه کاری:
به پاسخ سخن لرزلرزان شنید
ز زروان گنهکاری آمد پدید.
فردوسی.
ز نادانی آمد گنه کاریم
گمانم که دیوانه پنداریم.
فردوسی.
خواجه درداده تن بدان خواری
از چه از تهمت گنه کاری.
نظامی.
گرچه بر جان عاشقان خواری است
توبه در عاشقی گنه کاری است.
نظامی.
نان دهانم بدین گنه داری
نان خورانم بدان گنه کاری.
نظامی.
دوستانم توبه گویند از گنه کاری به من
توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
شاگاری، سخره کاری، بیگاری، رجوع به شاکاری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
در اصطلاح عامیانه، پرداختن به کارهای پست و کم درآمد. فروختن خوراکیهاو تنقلات ارزان و خوارمایه، مانند لبوفروشی، آب آلوفروشی آب زرشک فروشی و غیره. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
سخن بیهوده و بیمعنی گفتن. (ناظم الاطباء). حرف بی صرفه و محل گفتن. (برهان) ، کارشکنی کردن. (برهان) ، بی آبرو کردن و شرمنده کردن. (ناظم الاطباء). بی عزت کردن، شکست دادن به طعن. (برهان). کنایه از شکستن به طعن دیگری را. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نه آن ترکم که من تازی ندانم
شکن کاری و طنازی ندانم.
نظامی.
، متهم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مقابل نازک کاری در بنایی. (یادداشت مؤلف). محکم کاری
لغت نامه دهخدا
فاسقی، بدبختی، (برهان)، فسق، فجور، ظلم، (ناظم الاطباء) :
شب چو نقش سیاه کاری بست
روزگار از سپیدکاری رست،
نظامی (هفت پیکر ص 239)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ)
دیم کاری در زراعت. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوکاری در قنات. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
عمل و شغل بسمه کار. رجوع به بسمه کار و بسمه و باسمه شود
لغت نامه دهخدا
زمختکاری در ساختمان به کار بردن آجر و سنگ و دیگر مصالح مقابل نازک کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
کم تجربگی ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیهکاری
تصویر سیهکاری
عمل و حالت سیاهکار سیاه کردن تسوید، بدکاری فسق، ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکه دار
تصویر سکه دار
شاه استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش کاری
تصویر چکش کاری
کوبیدن و صاف کردن فلزات با چکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کاری
تصویر اره کاری
عمل اره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
محکم کاری اساس بنا به وسیله آجر و سیمان و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
کار شکنی، شکست دادن بطعن، سخن بی صرفه گفتن بیهوده گویی، بی عزت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه کاری
تصویر نسیه کاری
نسیه بری نسیه خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسمه کاری
تصویر وسمه کاری
بشکول کاری خود آرایی وسمه مالی، آرایش چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
آجر، کاری، به کار بردن آجر و سنگ در ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
انجام دادن کارهای پی سازی، دیوارچینی و پوشاندن سقف ساختمان، مقابل نازک کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
((یَ))
سیاهکار، بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
پی سازی، دیوارسازی، دیوارچینی
متضاد: نازک کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشت دیم
فرهنگ گویش مازندرانی
ظریف کاری انجام دادن کارهای ظریف مانند زرگری
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده شده، منبت کاری شده
فرهنگ گویش مازندرانی